نهالنهال، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

نهال همیشه در دل و پیوسته در خیال...

نهال روز جمعه..

سلام عزیزم امروز داریم میریم خونه ی مامان مهری عزیز  واسه نهار دیزی  گذاشته به به   من که عاشق دیزی های مامان مهریم توام الان خوابی و دل من داره غار و غور میکنه که تو پاشی و بریم اونجا  درضمن مامان و دایی ها واسم   تولد گرفتن و امشب کادو بارونه   بریم که عاشقتمممممممممممم دخترخوشگلم وقتی تو هستی همه چی خوبههههههههه   ...
9 اسفند 1392

تولد تولد تولدم مبارک...

عزیزم سلااااااااااااااااااام امشب تولد مامانیه و من خیلی خوشحاااااااالم اولین کادو رو بابا حمید بهم  داد پوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووول نقد تازه واسم کیکم خرید از صبح هم همه دارن بهم  پیغام تبر یک میدن عزیزم دوستت دارم راستی دستتو کردی تو کیک مامان و حسابی ذوق کردی اینم  عکس من و تو کیک تفلد مامانیییییییییییییییی      ...
7 اسفند 1392

بدون عنوان

عزیزم امروز خیلی دلم میخواست برم بیرون و با هم یه دوری بزنیم خسته شدم تو خونه توام  حوصلت سر میره هی جیغ بنفش میکشی  الانم خوابیدی البته به زور منم میخوام شام  لازانیا درست کنم  شایدم  فردا بردمت خونه ی مامان مهری   فندق کوچولو خیلی میخوامت  ...
5 اسفند 1392

مامان مهشید و تولد....

عزیزم 4 روز دیگه تولد مامان مهشید هورااااااااااااااااااااااااا               من عاشق این تولدم چون که این تولد با حضور تو یه مزه ای دیگه داره                باوجود تو دلم میخواد همش متولد بشم چون تو رو قراره داشته باشم     آرزوم اینه که همیشه سالم و خوشحال و موفق در کنار هم زندگی    کنیم من و تو بابا حمید و خواهر یا برادر غایبت   عزیزم دوستت    دارم توبهترین هدیه ای هستی که دارم   از خدا ممنونم که من به    دنیا اومدمو بیشتر بیشتر ممنونم که تو ...
4 اسفند 1392

نهال و تقویم 1393

عزیزم واست تقویم درست کردم با دستای خودم خوشگلم عید  میخوام    تقویماتو  عیدی بدم ببین قشنگ شده    ...
4 اسفند 1392

بدون عنوان

سلاممممممممممممممممممممم عزیزم ببخشید چند روز نبودم گلم برات بنویسم  عشق مامانی    نزدیکه عید و حسابی دارم کار میکنم  عزیزم توام همش با روروعک دور من میچرخی و میگی دددد    ب ب ب قربونت برم    نبات کوچولوی من امروز پرده هارو شستم و کلی کار کردم  بابا مرتضی و    مامان مهری اومدن و بابایی فیلتر نو برامون انداخت برای تصفیه اب  و مامان مهریم کلی چیز برات    اورده بود توام انقدردوسشون داری که میری بغلشون دیگه منو یادت میره بلا  پشت سرشونم انقدر    گریه کردی میگفتی نبایدبرن اونا هم هی قربون صدقه ات میرن و توام میخندی چند روز ...
4 اسفند 1392